به نام خدایی که زن سوره لطف اوست
بالاخره صبا خانم با اون موج مکزیکیش ما رو وادار به نوشتن کرد ...
یادمه روز اولی که وارد مدرسه شدم بر خلاف بچه های همسن خودم گریه نمی کردم و جالبیش این بود که وقتی دیدم یکی از بچه ها داره گریه می کنه رفتم کنارش و شروع کردم به دلداری دادن که افسانه جان مدرسه خیلی خوبه و این حرفا...
تو تمام دوران مدرسه 2 بار تقلب کردم ... یک بار وقتی اول دبستان بودم جالبیش اینه که من اصلا نمی دونستم کار من تقلبه ...من یه دوست صمیمی داشتم که همیشه با هم بودیم موقع امتحانات هم کنار هم بودیم برای امتحانات جوابامون و با هم چک می کردیم تا اشتباه نداشته باشیم... و بار دوم هم سال اول راهنمایی بود اونم همه تقلب کردن چون قرار نبود امتحان داشته باشیم و معلم نامرد به همه -0- داد.
یادش به خیر دوم راهنمایی که بودیم یه معلم حرفه و فن داشتیم که خیلی اذیت امون می کرد کار بچه ها نفرین کردنش بود و تا اینکه یه روز مدیرمون اومد و گفت خانم ن. حالش خوب نیست و بیمارستان بستریه ما دیگه از شدت ذوق و البته کمی هم بدجنسی تصمیم گرفتیم بریم دیدنش اینم بگم که معلممون سنش زیاد بود ...خلاصه با کمک یکی از بچه ها که باباش نیسان داشت رفتیم یه گلدون بزرگ گرفتیم و یه جعبه شیرینی و همه مون، ما 18 نفری ریختیم عقب ماشین و رفتیم دیدنش یکی از بچه ها می گفت روی این گلدونه بزنیم قدم نورسیده مبارک ... هر کی یه چیزی می گفت جاتون خالی وقتی رسیدیم بیمارستان اون و مرخص کرده بودن ... و رفتیم خونشون جاتون خالی 18 تا بچه شر که اومده بودن فقط بریا خندیدن ... چشم امون که به معلم امون افتاد موندیم بخندیم یا گریه کنیم از زیر گردن تا نوک پا تو گچ اونم همه اش از وزنه آویزون !
دوم دبیرستان که بودیم با معلم هندسه مون مشکل داشتیم آقای زارع بود اگه اشتباه نکنم... کلی نقشه می کشیدیم که چطوری می شه کلاس این و کنسل کرد ... یه بار قرار بود امتحان بگیره و بچه ها گفتن بیایم نقشه بکشیم و من هم با کلی جیز و پر با چند تا از بچه ها رفتیم سراغ سرایدار مدرسه و بهش پول دادیم تا شیرینی بگیره و نقشه کشیدیم تا اون ساعت جشن تولد بگیریم فقط مونده بود که برای کی؟ بله من پیش مرگ شدم و بچه ها تمام تخته رو گوسفند کشیدن (ابراز شعف از تولد) به همه حالت و روی تخته هم نوشتن نگار جون تولدت مبارک و استاد از راه اومد و بچه ها شروع کردن به تبریک گفتن به من و استاد هم تو پر بچه ها نزده و خلاصه نیم ساعت از کلاس به تولد رفت و شیرینی خوردن وسط شیرینی خوردن استاد گفت که امتحان کتبی نمی گیرم اما همه رو پای تخته می برم یکی یکی از اول دفتر نمره همه رو برد جز من و گفت به خاطر تولدت نمی خوام بهت زهر بشه ... و بعد از اون ساعت کتکی بود که از بچه می خوردم.
توی همون کلاس یه بار دیگه خیلی خون همه به جوش اومده بود و من هم میزیم تصمیم گرفتیم تا یه کار توپ بکنیم ... استاد هندسه مون عادت داشت از راه که می آمد کیف اش و محکم بذاره روی میز و بره پای تخته این هم بگم که قسمت تخته به صورت سن بالاتر بود و میز بالای سن دوست ام کلاس و شلوغ کرد و من هم یواشکی میز و کشیدم جلو یه جوری که یک پایه اش یعنی دقیقا محل قرار گرفتن کیف استاد به هیچ جا بند نبود بین زمین و هوا... خلاصه استاد از راه اومد و با همون شدت همیشه کیف اش و گذاشته و نذاشته میز برگشت روش کلاس ترکید و من هم از شدت خنده تا یکربعی زیر میز آخر کلاس نمی تونستم تکون بخورم ... البته مکافات خونه همین دنیاست و همین دیروز سر کلاس فهمیدم صندلی که برای من گذاشتن یه پایه اش شکسته ... و از اونجایی که خودمون همه این دوره ها رو دیدیم تونستم در برم .
زیرنویس:
1- از همه به خاطر این همه وقفه عذر می خوام تنها دلیل اش مشغله شدید کاریه دعا کنید برام .
2- این متن و ترجمه نکردم چون دیدم خوبیت نداره !
3- میل های جالبی تازگی برام میاد واجب شد یه پست براش بزنم.
4- من یادم نمی آد جایی گفته باشم این وبلاگ تخصصی حجابه !!! من فقط قرار به دلمشغولیاتم بپردازم .
5- دیروز از شاگردام نظر سنجی کردم درباره نحوه مدیریت کلاسم یه تیکه هاییش جالبه براتون می ذارم :
استاد خیلی باحالین ! (این از اون مثبت های کلاس بود )
استاد همه چیز okخیالت جمع.
بابا اخلاقتون خیلی باحاله استاد ما خیلی باهاتون راحتیم .
استاد نمی شه وقتش و زیاد کنید؟!
استاد چرا اینقدر همه چیز و انگلیسی می گی ( منظورش بعضی اصطلاحات بود که تو کتابشون هم به زبان انگلیسی )
بعد از خوندن اینا به همکارام گفتم با این همه موز که زیر بغلم دادن چه جوری با زبون روزه تا خونه برم؟